سلام پسرم
چشم های قشنگت را باز کن! بلند شو! صبحت به خیر! امروز روز توست! یادته دیشب سرت را روی بازوان من گذاشتی و هم دیگه را سفت بـ غل کردیم؟! یادته تو را بو کردم و گونه های نرمت را بو سیدم و تو برام شیرین زبونی کردی؟! توی دلم گفتم وای خدای من سه سال گذشته! باورت میشه؟! یاد شب یازدهم اسفند سه سال پیش افتادم! آخرین شبی که تو مهمان بطن من بودی، شبی که من و تو تا صبح با هم و در کنار هم تلاش کردیم و درد کشیدیم و تو نیومدی! یادته؟! یادته بابایی دست منو گرفته بود و نگران هر دومون بود؟!
یادته یک لحظه فکر کردم از دستت دادم و با پای خودم و چشمی که خیس اشک بود و لبی که فقط تو رو از خدا می خواست دویدم به سمت اتاق عمل؟! اولین نفری را که دیدی یادته؟! گریه هایی که فامیل نگران پشت در را آسوده کرد را یادته؟! یادته پدرت را آوردند تا تو رو ببینه و خیالش راحت بشه؟! اولین دیدار ما را با هم یادته؟! اولین باری که تو این دنیا صدات زدم کیارش را یادته؟! یادته چه قدر تقلا کردم ببینم شازده کوچولوم چه شکلیه؟! اولین شب با هم بودن تو این دنیای خاکی را یادته؟! یادته چه قدر گریه کردی و مامان جون نمی تونست ساکتت کنه و من تو را در آغوش گرفتم و برات همون حرف هایی که وقتی تو دلم بودی را زدم و تو ساکت خوابیدی؟! بابایی منو یادته؟! یادت میاد چه قدر نگرانت بود و چه قدر از دیدنت خوشحال شد؟!
پسرم، عزیز دلم سه سال از اون روزها می گذره، سه سالی که این قدر زود گذشت که من حسرت روزهای با هم بودنش را می خورم! عزیزم تو بی دردسر نبودی، زیباترین و کامل ترین بچه دنیا نبودی ولی برای ما عزیزترین بودی، برای ما شیرین ترین و باهوش ترین و بانمک ترین بچه دنیا بودی و هستی، وقتی با اون دندون های موشی می خندی، وقتی حرف های شیرین و جالب می زنی، وقتی با دلسوزی موقع خستگی هامون با اون دست هاس نرم و کوچیکت درآغو ش می گیریمون، وقتی کارهایی می کنی که نشونه هوش و درایتته که از بچه سه ساله نمیشه انتظار داشت، وقتی شب ها دست منو می گیری و نوازش می کنی، وقتی کار اشتباهی می کنی و می گی مامان ببخشید! بخشیدی؟ وقتی منو با محبت می بو سی، وقتی می دونی کی باید اجازه بگیری، وقتی مثل آقا پلیس ها مدام برامون جریمه می نویسی، وقتی دستم زخم میشه میایی می بو سیش تا خوب بشه و وقتی تو را در آغو ش می گیرم و بوی ملایم تو را نفس می کشم خدا را بارها و بارها شکر می کنم من را به عنوان مادرت انتخاب کردی، می دونم مادر خوب و کاملی برات نبودم ولی خیلی خیلی خوشحالم تو بودی که اولین بار به من گفتی مامان!
عزیزکم، شیرین من تولد سه سالگیت مبارک! عزیزم از خدا برات خواستار روزهای شاد و شیرین همراه با سعادت هستم، از خدا روزهایی همراه با سلامتی و خنده های زیاد برات آرزومندم، امیدوارم همیشه در زندگیت موفق باشی و اگه جایی زمین خوردی بلند بشی و محکم تر برای موفقیت قدم برداری، عزیزم از خدا می خواهم بهمون عمری بده که بتونیم پا به پات تو تولدهای بعدیت و روزهای بزرگ زندگیت همراهت باشیم!
کیارشم تولدت مبارک
روز جمعه نهم با بچه های وبلاگی برای کیارش یک تولد کوچولو گرفتیم، ممنون از همه کسانی که دعوتم را قبول کردند و تشریف آوردند و این همه بهم لطف داشتند، یکتا، مهدیار، پرنیان، آندیا و ایلیای عزیزم روز خوب و شادی را برای کیارش رقم زدید، ازتون ممنونیم!
پست تولد کیارش با عکس های بیشتر همچنان ادامه دارد...